فصل بيست چهارم :ملا قاتي با اقاي يوكوهومگ
_كه اين طور پس شما بچه هاي اوناييد
شوكان جواب داد: بله
_خوب حالا چه كمكي از من برمياد
جواب دادم:بيينيد اقا ما براي پيدا كردن والدينمو ن بايد با كسايي كه در ارطبات با هاش بودند بفهميم اگه شما اون پروندرو در اختيار ما بزاريد خوب خوبه ديگه
_اهان بگيد پس دنبال پرونده ايد با كمال ميل اما
_اما چي ؟
_اما بايد توي خونه من مطالعه كنيدش قبول
من و شو كان گفتيم :قبول
_نشنيدم!
فصل بيست پنجم:اقاي يو كوهومگ
اقاي يوكو هومگ پيپ اش را پر ازتو تون كرد و ادامه داد:وقتي من رسيدم كه ديگه غيب شده بودن پدر شما ها با التماس به من گفت :كه همسرمنو نجات بديد .
اقاي يو كو هومگ پيپش را گذاشت
توي دهنش و كبريتي اتش زد وگفت:من هم گفتم باشه و به خانه هايمان رفتيم اما فردا وقتي خبر غيب شدن پدرتون اومد رفتم به خانش تا دنبال سر نخي كه نامه اي را ديدم .
شو كان خميازه اي كشيد ودستش را برد جلوي كلوچه هايي كه اقاي هومگ گذاشته بود روي ميز پذيرايي شو كان يكي از ان را برداشت اقاي هومگ پيپش را اتش زد و نا گهان صدايي هما نند شليك گلو له در اتاق نشيمن اقاي هومگ پيچيد وگلوله درست به كلوچه اي كه در دست شو كان بود مي خوره و كلوچه تيكه تيكه ميشود اقاي هومگ فرياد زد واي اين يه فاجعه است من بجاي پيپ يك رورل رو رو شن كردم
شوكان كه شوكه شده بود نا گهان شروع به اشك ريختن كرد. وبا صدايي لرزان گفت نزديك بود بميرم
من از اقاي هومگ خواهش كردم كه ادامه بده اقاي هومگ ادامه داد داخل اون نامه نوشته بود پدرتون به شينگ كينگ رفته ضاحراپدرتون به سر نخي رسيده بوده
شو كان هم چنان گريه وزاري ميكرد
_اين يعني ما بايد به شينگ كينگ بريم
- چهارشنبه ۰۳ دی ۹۹ | ۱۰:۴۰
- ۲۷ بازديد
- ۰ نظر